فصل چهارم : ریشه های تاریخی انقلاب اسلامی
فصل چهارم : ریشههای تاریخی انقلاب اسلامی نهضتهای نوگرایانه در اسلام معاصر جمعی از تحلیلگران تاریخ سیاسیِ یک قرن اخیر جهان اسلام، تصوّر کردهاند اندیشههای سیاسی سیدجمالالدین افغانی که با شیوهی انقلابی و نوگرایانه در تفکر سیاسی اسلام همراه بود، زیربنای نهضته
فصل چهارم : ريشههاي تاريخي انقلاب اسلامي
نهضتهاي نوگرايانه در اسلام معاصر
جمعي از تحليلگران تاريخ سياسيِ يك قرن اخير جهان اسلام، تصوّر كردهاند انديشههاي سياسي سيدجمالالدين افغاني كه با شيوهي انقلابي و نوگرايانه در تفكر سياسي اسلام همراه بود، زيربناي نهضتهاي احياي تفكر ديني در جهان اسلام است. از اينرو لازم است بهگونهي مختصر اين نهضتها را كه همزمان با تحوّلات سياسي در ايران رخ دادهاند، بررسي و ميزان تأثير متقابل آنها را تحليل كنيم.
اين بررسي نشان خواهد داد انقلاب اسلامي كه در بسياري از ريشههاي عقيدتي، تاريخي و اجتماعي با ديگر نهضتهاي اسلامي در قرن اخير مشاركت و مشابهتهايي دارد، از برخي جهات نيز با آنها متفاوت است و همين تفاوتهاست كه ويژگيهايي در چگونگي پيروزي، تداوم، گسترش، و رهبري انقلاب ايجاد كرده است.
با چشمپوشي از ميزان تأثير افكار سيدجمال در نهضتهاي تجديدطلبانهي قرن اخير، اين نكته را نميتوان انكار كرد كه انديشههاي سياسي وي پل ارتباطي بين تفكر جديد سياسي دو مكتب شيعه و سني شمرده ميشود.
ايجاد وحدت اسلامي يكي از مهمترين اهداف آرماني سيد بود و تلاش او در اين راه در نزديك كردن محتواي انقلابي و انديشههاي سياسي شيعه و سني سهم مهمي داشت.
نزديكي فكري بين دو مذهب عمدهي اسلام موجب شد اجتهاد كه در مذهب تشيع اصالت ويژهاي دارد، به تفكر سياسي سنّي منتقل شود و انديشههاي سياسي شيعي نيز از محتواي سياسي سني، مثل اجماع، بيعت و تكيه بر آرا تأثير پذيرد.
مشتركات دو حوزهي مهم تفكر اسلامي، بهخصوص در محتواي سياسي و انقلابي اسلام رو به افزايش است و انتظار ميرود با گسترش بيشتر نداي وحدت اسلامي افزونتر شود.
گرچه سيد در هر دو حوزهي تفكر اسلامي تعليم ديده بود، بيشتر انديشههايش متأثر از آموزههاي شيعي بود. به همين سبب انديشههاي او در كشورهاي اسلامي، نزد مردم سني و حتي علماي آنان تازگي و گيرايي ويژهاي داشت.(85)
در تفكر سياسي سيد، سياسيكردن تودههاي مردم، كسب دستمايههاي مبارزهي سياسي از افكار و عقايد مذهبي عامه و بهرهگيري از ويژگيهاي ملي، جايگاه ويژهاي داشت و به خاطر دستيابي به اين منظور بود كه رايزني با علما در هر منطقه و كشوري براي وي جنبهي حياتي به خود يافته بود. پيشرفت زياد سيد در فعاليتهايش نيز از همين ويژگي سرچشمه ميگرفت و به وي امكان ميداد برنامههاي سياسي خود را جهاني سازد.
سيد در جذب روشنفكرها و مليگراهاي كشورهاي اسلامي نيز موفق بود، زيرا اينان كه مسلمانزاده و پرورشيافتهي اسلام بودند، ضمن آشنايي با افكار سيد، انديشههايي را كه از غرب فراگرفته بودند و آرمانهاي نوخواهي خود را در افكار سياسي، مذهبي سيد ميديدند.
وقتي او از اعتقاد مردم در زمينهي تسليم به وضع موجود و تكيه به تقدير الهي سخن ميگفت و اسلام را دين اختيار ميشمرد،(86) آنها الگويي از دموكراسي غربي را كه مشاركت همگاني مردم در سرنوشت سياسي و تكيه به آراي عمومي و آزاديها را توصيه ميكرد، باز مييافتند.
سخنان سيد در باب اجتهاد و نفي تقليد، براي آنان مفهوم آزادي فكر و عقيده را داشت كه به تصورشان مهمترين ارمغان رنسانس اروپاست. سيد، اجماع و بيعت را بهگونهاي تفسير ميكرد كه آنها عناصر اصلي دموكراسي غربي را كه بهطور عمده بر افكار عمومي و قرارداد اجتماعي مبتني بود، در آن مييافتند.
بدين ترتيب او توفيق يافت روشنفكران غربگراي مسلمان را قانع كند كه اسلام يك عقيدهي انطباقپذير با شرايط دنياي جديد است.
ما از شيعه يا سنيبودن سيد سخني به ميان نميآوريم;(87) همان گونه كه ايراني يا افغانيبودن او نقشي در بحث ما ندارد. مهم اين است كه سيد توانست يك جريان تاريخي بهوجود آورد و ضمن راهاندازي تفكر نوخواهي اسلامي در كشورهاي اسلامي و بسيج مردم و علماي سني براي مبارزهي سياسي بر مبناي انديشههاي سياسي ـ مذهبي، دو نوع حركت ريشهدار سياسي را كه در تاريخ دو حوزهي تفكر سني و شيعي استمرار داشت، به هم نزديك و با هم مرتبط سازد.
همانگونه كه در مباحث گذشته ديديم، تاريخ نهضتهاي اسلامي بر اساس محتواي انقلابيِ مذهب تشيع ـ به ويژه بر محور امامت و اعتراض و انتظار ـ خط سير مشخصي را در تاريخ اسلامي رقم زده است. در اين ميان جنبشهايي نيز بر اساس انديشههاي سياسي مذهب تسنن، بهخصوص خلافت و بيعت، حتي از نخستين روزهاي پس از رحلت پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله) رخ داده است.
سيد با بهرهگيري از محتواي سياسي وحدت اسلامي، كوشيد با مرتبط كردن اين دو جريان بزرگ تاريخ اسلام، نهضت مبارزه را همگاني و جهاني كند و امت اسلامي را در مسير سياسي واحدي قرار دهد. وجود دشمن مشتركي چون استعمار گرسنه و مهاجم نيز به او فرصت داد افكار خود را مهيّج، روشن، مردمي، و گيراتر بيان كند، به گونهاي كه براي همه فهمپذير باشد.(88)
به اين ترتيب با پيوندي كه در قرن اخير بين نهضتهاي اسلامي جهان اسلام بهوجود آمد، همهي آنها به يك حركت انقلابي در نيمهي دوم قرن سيزدهم هجري تبديل شدند و مناطق گستردهاي از جهان اسلام را، از جمله مصر، سوريه، لبنان، عراق، تركيه، افغانستان، پاكستان، الجزاير، تونس، مراكش، حجاز، اندونزي، هندوستان و ايران زير پوشش موج عظيم بيداري و مبارزه قرار دادند. همينطور مفهوم جديدي از انديشههاي سياسي و مباني عدالت اجتماعي اسلام را، بهدنبال چند قرن ركود و تسليم، مطرح كردند.
هجوم استعمار سياسي، اقتصادي، فرهنگي و نظامي غرب به جهان اسلام نيز نقش آگاهكنندهاي در بيداري مشرق زمين داشت و به اين حركت انقلابي سرعت و عمق بيشتر بخشيد; چنانكه استبداد داخلي در كشورهاي اسلامي نقش مهمي در ملموستر شدن دردها، شفافترشدن نابسامانيها، و مردميشدن مبارزات داشت.
در اكثر كشورهاي اسلامي، ويژگي تاريخي، مردميبودن روحانيت، رسالت رهبري حركتها را در قرن اخير، بر دوش آنان نهاد. بهطوري كه در قرن حاضر شاهد جريانهاي متمايز انقلابي هستيم كه بهدست رهبران ديني هدايت شدهاند.
ما به نمونههايي از اين جنبشها اشاره ميكنيم و بررسي مواضع قابل انتقاد آنها را به فرصتي ديگر واميگذاريم.